دو راهی های اخلاقی

 

دوراهی‌های اخلاقی، در کمترین حالت، تزاحم بین الزامات اخلاقی را در بردارد.

 

موارد زیر را در نظر بگیرید.

 

1. نمونه ‏ها

 

در کتاب اول جمهوری افلاطون، سفالوس عدالت را به گفتن حقیقت و ادای دین تعریف می‌کند. سقراط بلافاصله تبیین وی رد می‏کند و می‌گوید ادای برخی دیون، مانند بازگرداندن سلاح قرضی به دوستی که در حالت اعتدال روانی نیست، نادرست است. منظور اصلی سقراط این نیست که ادای دین اهمیت اخلاقی ندارد، بلکه او می‌خواهد نشان دهد که ادای دین دیگری، دقیقاً در همان وقتی که او مطالبه می‏کند، همواره درست نیست. ما در اینجا شاهد تزاحم دو اصل اخلاقی هستیم: اصل ادای دین و اصل حفاظت دیگران از آسیب. سقراط مدعی است در این مورد، اصل حفاظت دیگران از آسیب اولویت دارد.

 

تقریباً بیست‌وچهار قرن بعد، ژان پل سارتر موردی از تزاحم اخلاقی را توصیف کرد که در نگاه بسیاری، حلش از حل تزاحم افلاطونی دشوارتر است. سارتر (1957) از دانش‏آموزی می‌گوید که برادرش در تجاوز آلمان‎ها در سال 1940 کشته شده است. دانش‌آموز می‌خواهد انتقام برادرش را بگیرد و با نیروهایی که از نگاه وی شریرند، مبارزه کند. اما مادر دانش‌آموز با وی زندگی می‏کند و او تنها دل‌خوشی مادر در زندگی است. دانش‌آموز خود را با دو الزام متزاحم مواجه می‏بیند. سارتر دانش‌آموز را به‏گونه‏ای معرفی می‏کند که دو نوع اصل اخلاقی وی را به دو جهت مخالف می‌کشند: یکی دامنه‎اش محدود اما تأثیرش مشخص است، یعنی خود را وقف مادر کردن؛ دیگری دامنه‏اش به‌مراتب وسیع‌تر است اما تأثیرش مشخص نیست، یعنی تلاش برای مساهمت در غلبه بر متجاوز ستمگر.

 

باوجودآنکه غالباً برای دوراهی‌های اخلاقی مثال‏های افلاطون و سارتر ذکر می‌شود، احتمالاً روشن است که موارد فراوان دیگری نیز وجود دارد. شخصی که دو وعده متزاحم می‌دهد، با تزاحم اخلاقی روبه‌رو است. پزشکان و بستگانی که معتقدند حیات انسانی را نباید عامدانه کوتاه کرد و درد اجتناب‌ناپذیر را نباید روا داشت، با تزاحم در تصمیم‌گیری مواجه‏اند: آیا وسایلی را که حیات بیمار درگرو آن است، از بیمار در حال مرگ بردارند؟

 

2. مفهوم دوراهی‌های اخلاقی

 

آنچه در دو مورد معروف مشترک است، تزاحم است. در هر مورد، عاملی برای هر یک از دو عمل دارای دلیل اخلاقی می‌بیند اما انجام دادن هر دو عمل برای وی ممکن نیست. اخلاق‏شناسان وضعیت‌هایی مانند این را دوراهی‌های اخلاقی نامیده‏اند. ویژگی‏های اساسی دوراهی‌های اخلاقی این‌ها هستند: عامل ملزم است هر دو عمل (یا بیش از دو عمل) را انجام دهد؛ عامل هر یک از دو عمل را می‌تواند انجام دهد؛ اما عامل نمی‌تواند هر دو عمل (یا همه اعمال) را انجام دهد. بنابراین عامل محکوم به قصور اخلاقی است؛ فرقی نمی‌کند که وی کدام عمل را انجام دهد، درهرصورت کار نادرستی مرتکب می‏شود (یا چیزی را که باید انجام دهد انجام نمی‌دهد).

 

بسیاری مورد افلاطونی را آسان‏تر از آن یافته‏اند که یک دوراهی اصیل قلمداد کنند. زیرا راه‌حل عامل در این مورد روشن است؛ حفاظت انسان‌ها از آسیب بسیار مهم‌تر از بازگرداندن اسلحه‏ای قرضی است. به‌هرحال، قرض را بعداً، زمانی که صاحب‌مال دیگر تهدیدی برای دیگران محسوب نشود، می‌توان بازگرداند. پس در اینجا، می‌توانیم بگوییم الزام حفاظت از دیگران در برابر آسیب‏های جدی، ترجیح دارد بر الزام ادای دین از طریق بازگرداندن قرض هنگام مطالبه صاحب‌مال. وقتی یکی از دو حکم متزاحم بر دیگری ترجیح داشته باشد، با دوراهی اصیل اخلاقی مواجه نیستیم. بنابراین برای اینکه یک دوراهی اصیل اخلاقی داشته باشیم، افزون بر ویژگی‏هایی که در بالا برشمردیم، نباید هیچ‌یک از دو الزام بر دیگری ترجیح داشته باشد (سینات‎آرمسترانگ، 1988، فصل1).

 

3. مسائل

 

در مثال سارتر، خیلی معلوم نیست که یک الزام بر دیگری ترجیح داشته باشد. اما دلیل این امر، چندان روشن نیست. برخی می‎گویند عدم تیقن ما به اینکه کدام کار را در این مورد انجام دهیم، صرفاً نتیجه عدم تیقن ما به نتایج است. اگر مطمئن بودیم که دانش‌آموز می‏تواند در شکست دادن آلمان‏ها تأثیری داشته باشد، الزام پیوستن به نیروهای نظامی رجحان می‌یافت. اما اگر دانش‌آموز تأثیر ناچیزی در ماجرا می‌گذاشت، آنگاه الزام به برآوردن نیازهای مادرش اولویت پیدا می‎کرد، زیرا او تقریباً مطمئن است که برای مادرش مفید است. اما برخی دیگر می‏گویند هر دو الزام اهمیت یکسانی دارد و عدم تیقن ما به نتایج دو الزام ربطی به موضع ندارد.

 

اخلاق‏شناسان مختلفی همچون کانت (1971/1797)، میل (1979/1861) و راس (1930، 1939) مفروض گرفته‏اند که یک نظریه اخلاقی کافی نباید دوراهی‌های اصیل اخلاقی را ممکن بداند. فقط در این اواخر، یعنی در شصت سال اخیر یا بیشتر است که فیلسوفان در این فرض مناقشه کرده‏اند. این مناقشه دست‎کم دو شکل متفاوت دارد. برخی استدلال می‌کنند که ممکن نیست از دوراهی‌های اصیل اخلاقی جلوگیری کنیم. برخی دیگر استدلال می‌کنند که حتی اگر چنین جلوگیری‌ای ممکن باشد، مطلوب نیست.

 

برای توضیح گوشه‏ای از مباحثی که درباره امکان حذف دوراهی‌های اصیل از نظریه اخلاقی، در جریان است، مطالب زیر را بنگرید. دلیل روی دادن تزاحم در مثال‏های افلاطون و سارتر، این است که بیش از یک اصل اخلاقی وجود دارد، گاه بیش از یک اصل اخلاقی در وضعیت واحدی اعمال می‌شود و در برخی از این موارد، آن اصول اعمال مختلفی را می‌طلبند. یک راه‌حل روشن در اینجا این است که اصول اخلاقی را، هرچقدر باشند، به‌طور سلسله‌مراتبی مرتب کنیم. بر اساس این تدبیر، بالاترین اصل اخلاقی همواره رجحان دارد و اصل اخلاقی دوم نیز تا زمانی که با اصل اخلاقی اول تزاحم پیدا نکرده است، رجحان دارد و همین‌طور. اما این راه‌حل دست‎کم با دو اشکال برجسته روبه‏رو است. اشکال اول این است که لزوم سلسه‏مراتبی بودن اصول اخلاقی واقعاً باورپذیر نیست. امکان تزاحم بین الزام وفای به عهد و الزام جلوگیری دیگران از آسیب روشن است، اما اصلاً روشن نیست که یکی از این دو الزام باید همواره بر دیگری رجحان داشته باشد. در مثال افلاطون، وظیفه جلوگیری از آسیب به طرز آشکاری قوی‌تر است. اما بی‏گمان مواردی می‏توان یافت که در آن‏ها، آسیب قابل‎جلوگیری خفیف‌تر و وفای به عهد مهم‏تر باشد. بسیاری از اصول اخلاقی وضع مشابهی دارند. این نکته‏ای بود که راس در کتاب درست و خوب (1930، فصل2) به آن پرداخته است.

 

اشکال دوم این راه‌حل ساده، عمیق‏تر است. حتی اگر معقول باشد که اصول اخلاقی را به نحو سلسله‌مراتبی مرتب کنیم، ممکن است وضعیت‌هایی به وجود آید که در آن‌ها اصل اخلاقی واحدی به وظایف متزاحم منجر می‎شود. احتمالاً موردی ازاین‌دست، که بیش از بقیه درباره آن بحث شده است، موردی است که در کتاب انتخاب سوفی نوشته ویلیام استیرون آمده است (1980، رک: گرین اسپن 1983). سوفی و دو فرزندش در بازداشتگاه نازی‎ها به سر می‌برند. یکی از نگهبانان سوفی را می‌بیند و به او می‌گوید یکی از دو فرزند وی می‏تواند زنده بماند و دیگری کشته خواهد شد. اما خود سوفی باید تصمیم بگیرد کدام‌یک از دو فرزندش کشته شود. سوفی می‏تواند از مرگ یکی از فرزندانش جلوگیری کند اما تنها بدین‌وسیله که فرزند دیگرش را در کام مرگ بیاندازد. نگهبان ممکن است وضعیت را دشوارتر کند و به سوفی بگوید اگر وی انتخاب نکند، هر دو فرزندش کشته خواهد شد. با افزودن این مطلب، سوفی دلیل اخلاقی قانع‌کننده‌ای دارد که یکی از دو فرزندش را انتخاب کند. اما برای نجات هر یک از دو فرزند، سوفی دلیلی دارد که آشکارا از قوت یکسانی برخوردار است. بنابراین یک اصل اخلاقی واحد به دو الزام متزاحم منجر می‌شود. برخی این‌گونه موارد را موارد متقارن نامیده‏اند (سینات‎آرمسترانگ، 1988، فصل2).

 

4. دوراهی‌ها و سازگاری

 

ما به‌زودی به این بحث که آیا ممکن است از دوراهی‌های اصیل اخلاقی جلوگیری کنیم، برمی‌گردیم. اما مطلوب بودن این امر چگونه است؟ چرا اخلاق‏شناسان گمان کرده‏اند نظریه اخلاقی‌شان باید از امکان چنین دوراهی‌هایی جلوگیری کند؟ شهوداً وجود دوراهی‌های اخلاقی حاکی از نوعی ناسازگاری است. عاملی که گرفتار دوراهی اخلاقی شده است، می‌باید یکی از آن دو عمل را انجام دهد اما نمی‌تواند هر دو را انجام دهد. ازآنجاکه او نمی‌تواند هر دو را انجام دهد، انجام ندادن یکی از آن اعمال شرط انجام دادن عمل دیگر است. بنابراین، به نظر می‌رسد عمل واحدی هم الزامی است و هم ممنوع. اما نشان دادن ناسازگاری منطقی کار بیشتری می‌طلبد؛ زیرا یک بررسی ابتدایی نشان می‏دهد ناسازگاری‎ای که شهوداً حس می‌کنیم، پایدار نیست. بگذارید OAنمادی باشد برای اینکه عامل موردبحث باید Aرا انجام دهد (یا اخلاقاً ملزم و موظف به انجام Aباشد). حال اگرOAو OBهر دو صادق باشند، به‌خودی‌خود ناسازگاری‎ای وجود ندارد؛ حتی اگر این قید را بیفزاییم که ممکن نیست عامل هم Aو هم Bرا انجام دهد. حتی اگر مناسب باشد که وضعیت را در قالب OA(Aالزامی است)و O¬A(نقیض Aالزامی است)توصیف کنیم، بازهم تناقضی در کار نیست؛ نقیض OA(Aالزامی است)، ¬OA(Aالزامی نیست) هست (رک: مارکوس، 1980 و مک‎دانل، 1978، ص273.)

 

به همین نحو قواعدی که دوراهی‌های اخلاقی را می‌آفرینند، دست‎کم به معنای معمول کلمه، ناسازگار نیستند. روث مارکوس به طرز معقولی پیشنهاد داده است که «مجموعه قواعد را سازگار بدانیم، اگر جهان‌های ممکنی وجود داشته باشد که در تمام اوضاع آن جهان، آن مجموعه قواعد قابل‌اجرا باشند.» بنابراین، « قواعد سازگارند، اگر اوضاع ممکنی وجود داشته باشد که در آن‌ها هیچ تزاحمی بروز نکند»، و «مجموعه قواعد ناسازگار است اگر هیچ اوضاع و هیچ جهان ممکنی وجود نداشته باشد که در آن‌ها تمام قواعد برآورده شوند» (مارکوس، 1980، ص 128 و 129). گمان نمی‏کنم کانت، میل و راس این نکته را می‏دانستند که نظریه دوراهی‏آفرین لزوماً ناسازگار نیست. باوجوداین، اگر نظریه‏شان به چنین تنگناهایی اجازه می‌داد، آنان آشفته می‌شدند. اگر حدسم درست باشد، معنایش این است که کانت، میل، راس و دیگران تصور می‌کردند نظریه‌هایی دوراهی‏آفرین فاقد یک ویژگی نظری مهم هستند. نکته آنان قابل‌فهم است. اگر به عاملی که با دوراهی اخلاقی مواجه شده بگوییم قواعدی که این تنگنا را ایجاد کرده‏اند، اقلاً سازگارند زیرا جهان ممکنی هست که در آن این قواعد تزاحم ندارند، این سخن ما هیچ دلداری‎ای به او نمی‏دهد. برای یک مثال کاربردی خوب، وضعیت وکیل مدافع را در نظر بگیرید. به او گفته‎اند ملزم است محرم اسرار موکلش باشد و موظف است در مقابل دادگاه، با موکلش با بی‏طرفی برخورد کند (درحالی‌که وظیفه دوم از وکیل می‌خواهد که هنگام دروغ گفتن موکل، دادگاه را آگاه سازد) (فریدمن، 1975، فصل3). روشن است که در این جهان، این دو الزام غالباً تزاحم پیدا می‌کنند. به همین میزان روشن است که در برخی جهان‌های ممکن، مثلاً در جهان‏هایی که موکلان در آن دروغ نمی‌گویند، هر دو الزام را می‌توان برآورده ساخت. اما دانستن این امر، به وکیل مدافع که با تزاحم این دو الزام در جهان فعلی مواجه شده است، هیچ کمکی نمی‌کند.

 

به گمان من، اخلاق‏شناسانی که دغدغه دارند نظریه‌هایشان به دوراهی اخلاقی اجازه ورود ندهد، چیزی بیش از سازگاری در ذهن دارند. از نگاه آنان، اشکال نظریه‌هایی که به دوراهی‌های اخلاقی اجازه ورود می‌دهند، این است که نمی‌توانند به عملی ‌منحصربه‏فرد رهنمون شوند. نظریه در دو صورت، نمی‌تواند به عملی ‌منحصربه‏فرد رهنمون شود: یا اعمال ناسازگاری را در وضعیت واحد توصیه کند یا هیچ عملی را توصیه نکند. نظریه‌هایی که دوراهی‌های اصیل اخلاقی می‌آفرینند، به صورت اول، نمی‌توانند به عملی ‌منحصربه‏فرد رهنمون شوند. نظریه‌هایی که به‌هیچ‌وجه، حتی علی‌الاصول، معین نمی‌کنند عامل در وضعیتی خاص چه باید بکند، به تعبیر تامس ای. هیل، دچار «گسست» هستند (هیل، 1996، 179-183)؛ این نظریه‏ها به صورت دوم نمی‌توانند به عملی ‌منحصربه‏فرد رهنمون شوند. ازآنجاکه یکی از ویژگی‏های اصلی نظریه‌های اخلاقی این است که عامل را راهنمایی کنند، این مطلب حاکی از آن است که برای نظریه‌های اخلاقی مطلوب است که دوراهی‌ها و گسست‏ها را حذف کنند، دست‎کم اگر چنین چیزی شدنی باشد.

 

اما مشکل‏ساز بودن دوراهی‌های اخلاقی تنها به این دلیل نیست که نمی‏گذارد نظریه اخلاقی به عملی ‌منحصربه‏فرد رهنمون شود. دلیل دیگری که به همین اندازه اهمیت دارد این است که اگر برخی دیدگاه‏های خاص را که مقبولیت فراوانی دارند، بپذیریم، آنگاه وجود دوراهی‌ها ما را به ناسازگاری سوق می‎دهد. ما در اینجا دو استدلال مختلف را بررسی می‌کنیم که هرکدام نشان می‌دهند که در صورت پذیرش برخی اصول (که ظاهراً معقول‏اند)، نمی‏توانیم به نحو سازگاری واقعیت دوراهی‌های اخلاقی را تصدیق کنیم.

 

استدلال اول نشان می‌دهد که ترکیب دو اصل متداول منطق تکلیف، با وجود دوراهی‌های اخلاقی ناسازگار است. اولین آن‌ها، اصل سازگاری تکلیف است.

 

اصل سازگاری تکلیف (PC):

 

اگر Aالزامی باشد، آنگاه نقیض Aالزامی نیست.

 

به لحاظ شهودی، این اصل فقط می‌گوید عمل خاص نمی‌تواند هم الزامی باشد و هم ممنوع. توجه داشته باشید که همان‌طور در ابتدا گفتیم، وجود دوراهی‌های اخلاقی با PCدر تعارض نیست. زیرا همان‌گونه که گفتیم، دوراهی‌ها وضعیتی را در بردارند که در آن عامل هم باید Aرا انجام دهد و هم Bرا، ولی وی نمی‌تواند هر دو را انجام دهد. اما اگر اصلی از منطق تکلیفرا بیفزاییم، آنگاه می‌توانیم ناسازگاری دوراهی‏های اخلاقی را با PC، نتیجه بگیریم:

 

اصل منطق تکلیف(PD):

 

اگر Aضرورتاً مستلزم Bباشد، آنگاه اگر Aالزامی باشد، Bنیز الزامی است.

 

به لحاظ شهودی، PDفقط می‌گوید اگر انجام دادن Aبه انجام کار Bمنجر شود، و اگر Aلازم باشد (اخلاقاً الزامی باشد)، آنگاه Bلازم خواهد بود (اخلاقاً الزامی باشد). اکنون می‌توان استدلال اول بر ناسازگاری را بیان کرد. مقدمه‌های (1)، (2) و (3) حاکی از این مدعا است که دوراهی‌های اخلاقی وجود دارند.

 

(1) Aالزامی است؛

 

‌(2) Bالزامی است؛

 

(3) نمی‏توان مجموع Aو Bرا انجام داد؛

 

(4) اگر Aضرورتاً مستلزم Bباشد، آنگاه اگر Aالزامی باشد، Bنیز الزامی است؛ [در اینجا منظور از ضرورت، ضرورت فیزیکی است.]

 

(5) ضرورتاً مجموع Aو Bروی نمی‎دهد؛ (نتیجه مقدمه 3)

 

(6) ضرورتاً روی دادن B، مستلزم روی دادن نقیض Aاست؛ (نتیجه مقدمه 5)

 

(7) اگر ضرورتاً روی دادن B، مستلزم روی دادن نقیض Aاست، آنگاه (اگر ‌Bالزامی باشد، نقیض Aنیز الزامی است) (مصداقی از مقدمه 4)

 

(8) اگر ‌Bالزامی باشد، نقیض Aالزامی است؛ (نتیجه مقدمه‎های 6 و 7)

 

(9) نقیض Aالزامی است؛ (نتیجه مقدمه‎های 2 و 8)

 

(10) هم A‌ الزامی است و هم نقیض A؛ (نتیجه مقدمه‎های 1 و 9)

 

مقدمه (10) آشکارا با PCناسازگار است. و از PCو (1)، می‌توانیم نتیجه بگیریم:

 

(11) نقیض Aالزامی نیست.

 

و مسلماً مقدمه‌های (9) و (11) نقیض یکدیگرند. بنابراین اگر PCو PDرا فرض بگیریم، آنگاه وجود دوراهی‌ها ناسازگاری‏ای از نوع منطق سنتی می‌آفریند. (نکته: در منطق استاندارد تکلیف، عملگر ضرورتدر PD، ضرورت منطقی را نشان می‎دهد.اما من در اینجا، عملگر ضرورت را در PD، برای بیان ضرورت فیزیکی به کار بردم تا با مقدمه (3) ارتباط مناسبی پیدا کند. فرض من این است که ضرورت منطقی قوی‌تر از ضرورت فیزیکی است.)

 

دو اصل دیگر که اکثر نظام‏های منطق تکلیفپذیرفته‏اند، نیز مستلزم PCهستند. بنابراین اگر PDرا بپذیریم، در آن صورت نیز باید یکی از این دو اصل اضافی را کنار بگذاریم. اصل اول می‌گوید اگر عملی الزامی باشد، آنگاه جایز است. اصل دوم می‌گوید اگر عملی جایز باشد، آنگاه ممنوع نیست. این اصول را می‌توان چنین بیان کرد:

 

(OP): اگر Aالزامی باشد، آنگاه Aجایز است؛

 

و

 

(D): Aجایز است، اگر و تنها اگر، نقیض Aالزامی نباشد.

 

استدلال دومی که ناسازگاری را نتیجه می‌دهد، همچون استدلال اول در سه مقدمه نخست خود بازنمایی نمادین دوراهی اخلاقی را دارد.

 

(1) Aالزامی است؛

 

‌(2) Bالزامی است؛

 

(3) نمی‏توان مجموع Aو Bرا انجام داد؛

 

این استدلال نیز همچون استدلال اول نشان می‌دهد که در صورت افزودن دو اصل دیگر که از مقبولیت فراوانی برخوردارند، وجود دوراهی‌ها ما را به تناقض سوق می‌دهد. نخستین اصل از این اصول، اصلی است که می‌گوید «باید مستلزم توانستن است». شهوداً این اصل حاکی از این است که اگر عاملی ملزم به انجام کاری هست، باید برای عامل ممکن باشد که آن کار را انجام دهد. این اصل را می‌توان این‌گونه نشان داد:

 

(4) به ازای همه Aها، اگر Aالزامی باشد، Aرا می‏توان انجام داد؛

 

اصل دیگری که اکثر نظام‏های منطق تکلیفپذیرفته‏اند، می‌گوید اگر عاملی ملزم به انجام هر یک از دو کار باشد، آنگاه ملزم به انجام هر دو کار است. می‌توان این اصل را چنین نشان داد:

 

(5) اگر Aالزامی باشد و Bالزامی باشد، آنگاه مجموع Aو Bالزامی است؛

 

استدلال سپس این‌گونه ادامه می‏یابد:

 

(6) اگر مجموع Aو Bالزامی باشد، آنگاه مجموع Aو B‌ را می‎توان انجام داد؛ (مصداقی از مقدمه 4)

 

(7) Aالزامی است و Bالزامی است؛ (نتیجه مقدمه‎های 1 و 2)

 

(8) مجموع Aو Bالزامی است؛ (نتیجه مقدمه‎های 5 و 7)

 

(9) مجموع Aو Bالزامی نیست؛ (نتیجه مقدمه‎های 3 و 6)

 

بنابراین اگر فرض بگیریم که «باید مستلزم توانستن است» و اگر فرض بگیریم اصلی را که در مقدمه (5) نشان داده شد، همان اصلی که برخی به آن اصل انباشت لقب داده‏اند (ویلیامز، 1965)، آنگاه می‏توان یک تناقض استنتاج کرد.

 

5. پاسخ به استدلال‎ها

 

روشن است که با انکار یکی از دو اصل PCوPDمی‌توان از ناسازگاری در استدلال اول اجتناب کرد. اگر از یکی از دو اصل انباشت یا «باید مستلزم توانستن است»، دست برداریم، می‌توانیم از ناسازگاری در استدلال دوم نیز جلوگیری کنیم. البته راه دیگری نیز برای اجتناب از این ناسازگاری‏ها وجود دارد: اینکه امکان دوراهی‌های اصیل اخلاقی را انکار کنیم. منصفانه است اگر بگوییم اکثر مباحث دوراهی‌های اخلاقی در شصت سال اخیر، دراین‌باره بوده است که چگونه از ناسازگاری‏های موجود در دو استدلال فوق، جلوگیری کنیم.

 

مخالفان دوراهی‌های اخلاقی عموماً بر این باورند که اصول اساسی در دو استدلال بالا مفهوماً صادق‏اند و لذا باید امکان دوراهی‌های اصیل اخلاقی را انکار کنیم. (برای نمونه، رک: کانی، 1982، زیمرمن، 1996.) بیشتر مباحث موافقان و مخالفان بر استدلال دوم تمرکز یافته است. اما این امر کمی عجیب است. اگر اصول مربوط در هر استدلال را که به انضمام دوراهی‌ها، ناسازگاری به بار می‌آورند، بررسی کنیم، تقریباً شک نمی‏کنیم که اصول به‌کاررفته در استدلال نخست استحقاق بیشتری دارند که مفهوماً صادق باشند تا اصول به‌کاررفته در استدلال دوم. احتمالاً تمرکز بر استدلال دوم ناشی از تأثیر مقاله پرنفوذ برنارد ویلیامز (ویلیامز، 1965) است. اما به یاد داشته باشید که استدلال اول نشان می‌دهد اگر دوراهی‌های اصیلی وجود داشته باشد، آنگاه باید یا از PCدست بکشیم یا ازPD. حتی بسیاری از حامیان دوراهی‌ها نیز تصدیق می‌کنند که PCکاملاً پایه است. برای نمونه، ای. ج. لیمون متذکر می‌شود که اگر نظامی اخلاقی PCرا نپذیرد، آنگاه آنچه در آن باقی می‌ماند، مُشتی از بدیهیات و پارادوکس‏ها است (لیمون، 1965، ص51). لازمه کنار گذاشتن PCانکار یکی از دو قاعده OPیا Dاست، دو قاعده‏ای که هر یک، پایه به نظر می‌رسند. مباحث فراوانی درباره PDوجود دارد، مخصوصاً پرسش‌هایی که پارادوکس سامری نیکوکار به وجود آورده است؛ اما هنوز هم به نظر می‌رسد PDپایه است. بنابراین کسانی که می‌خواهند صرفاً بر اساس دلایل مفهومی علیه دوراهی‌های اخلاقی استدلال کنند، بهتر است بر استدلال اول از دو استدلال فوق تمرکز کنند.

 

برخی مخالفان دوراهی‌ها معتقدند اصول مرتبط به استدلال دوم، یعنی اصل «باید مستلزم توانستن است» و اصل انباشت، نیز مفهوماً صادق‎اند. اما لزومی ندارد مخالفان دوراهی‌ها چنین چیزی بگویند. حتی اگر آنان معتقد باشند با توسل به PCو PD، می‌توان استدلالی مفهومی علیه دوراهی‌ها اقامه کرد، گزینه‏های مختلفی درباره استدلال دوم در دسترس آن‏ها است. آنان می‌توانند از اصل «باید مستلزم توانستن است»، دفاع کنند، اما آن را یک اصل هنجاری ضروری بدانند، نه یک صدق مفهومی. یا می‌توانند حتی صدق «باید مستلزم توانستن است» یا اصل انباشت را انکار کنند، اما نه به دلیل دوراهی‌های اخلاقی.

 

مسلماً لزومی ندارد مدافعان دوراهی‌ها تمام اصول مرتبط را انکار کنند. کسی که هریک از این اصول را دست‎کم در نگاه نخست معقول ‏می‌داند، می‌خواهد تا حد ممکن، آن‌ها را حفظ کند. در بین نخستین شرکت‏کنندگان در این بحث، برخی وجود دوراهی‌ها را مثال نقضی برای اصل «باید مستلزم توانستن است»، می‌دانستند (برای نمونه، لیمون، 1962 و تریگ، 1971)؛ برخی دیگر نیز آن را ردیه‏ای بر اصل انباشت قلمداد می‌کردند (برای نمونه، ویلیامز، 1965 و ون فراسن، 1973). رایج‏ترین پاسخ به استدلال اول، انکار PDبود.

 

هم موافقان و هم مخالفان دوراهی‌ها باید به دو استدلال فوق پاسخ دهند. زیرا این ادعا که دوراهی‌ها وجود دارند و این ادعا که اصول مرتبط در دو استدلال صادق‎اند، دست‎کم در نگاه نخست معقول به نظر می‌رسد. بنابراین، هر دو طرف موافق و مخالف باید لااقل برای انکار مدعیات مرتبط موردبحث، دلایلی اقامه کنند. مخالفان دوراهی‌ها باید از دلایل ایجابی که برای واقعی بودن تزاحمات اخلاقی ارائه شده است، به نحوی پاسخ دهند. یک دلیل در حمایت از دوراهی‌ها، همان‌طور که در بالا گفتیم، صرفاً ذکر مثال است. مورد دانش‌آموز سارتر و مورد سوفی مثال‏های خوبی هستند؛ بدیهی است که این موارد را به‌طور نامحدودی تکثیر کرد. برای مدافعان دوراهی‌ها وسوسه‌انگیز است که به مخالفان بگویند، «اگر این مورد یک دوراهی واقعی نیست، به من بگو که عامل چه باید بکند و چرا؟» اما روشن است که مبادرت به پاسخگویی به این سؤالات دست‎کم به دو دلیل، بی‎ثمر است. اولاً هر پاسخی که به این پرسش داده شود، به‌احتمال فراوان بحث‏انگیز است و یقیناً همواره قانع‌کننده نیست. ثانیاً این بازی پایانی ندارد؛ مثال‏ها یکی پس از دیگری طرح می‌شوند. مناسب‏ترین پاسخ از جانب مخالفان دوراهی‌ها این است که لزوم پاسخگویی به پرسش را انکار کنند. مطمئناً بسیاری تصدیق می‌کنند که وضعیت‌هایی وجود دارد که در آن‌ها عامل نمی‌داند چه باید بکند. ممکن است این امر به دلیل عدم تیقن به امور واقع باشد، یا عدم تیقن به نتایج، یا عدم تیقن به اینکه چه اصلی را اعمال کنیم، یا به دلیل مجموعه‌ای از عوامل دیگر. بنابراین در هر مورد، صرف این واقعیت که شخص نمی‌داند کدام یک از دو (یا بیشتر از دو) الزام متزاحم رجحان دارد، نشان نمی‌دهد که یکی از آن‌ها رجحان ندارد.

 

دلیلی دیگر در حمایت از دوراهی‌ها که مخالفان باید به آن پاسخ دهند، مسئله تقارن است. همان‌طور که موارد افلاطون و سارتر نشان می‌دهند، قواعد اخلاقی ممکن است تزاحم پیدا کنند. اما مخالفان دوراهی‌ها می‌توانند استدلال کنند که در چنین مواردی یک قاعده بر دیگری ترجیح دارد. بسیاری این نکته را در مورد مثال افلاطون می‏پذیرند و مخالفان دوراهی‌ها می‌کوشند این نکته را به همه موارد بسط دهند. اما مشکل‏ترین مورد برای مخالفان مورد متقارن است، جایی که یک حکم اخلاقی الزامات متزاحمی را می‌آفریند. مورد سوفی، ازاین‌دست موارد است. معنا ندارد که بگوییم یک قاعده یا اصل بر خودش رجحان دارد. پس مخالفان دوراهی‌ها در این‌گونه موارد، چه می‏گویند؟ آنان احتمالاً دلیل می‌آورند که با در نظر گرفتن همه جوانب، الزام مربوط در چنین مواردی یک الزام فصلی است: سوفی باید یا یکی از دو فرزندش را نجات دهد، زیرا این کار بهترین کاری است که او می‌تواند انجام دهد (برای نمونه، زیمرمن، 1996، فصل7). این اقدام لزوماً استعجالی نیست، زیرا در بسیاری موارد این امر کاملاً طبیعی به نظر می‌رسد. اگر عاملی قادر باشد تنها در یک کار خیر مساهمت معناداری کند، وجود چندین نامزد مستحق اکثر مردم را وادار نمی‌کند که بگویند عامل هر کاری کند قصور اخلاقی خواهد داشت. تقریباً همگی معتقدیم او باید به یکی از نامزدهای مستحق کمک کند. به همین نحو، اگر دو انسان در حال غرق شدن باشند و یک عامل در وضعیتی باشد که بتواند تنها یکی از آن دو را نجات دهد، کمتر کسی خواهد گفت که او هرکدام را نجات دهد، کار نادرستی مرتکب شده است. فرض یک الزام فصلی در این‌گونه موارد کاملاً طبیعی به نظر می‌رسد؛ لذا مخالفان دوراهی‌ها با این اقدام می‏توانند به موارد متقارن پاسخ دهند.

 

طرفداران دوراهی‌ها نیز مسئولیتی به عهده دارند. آنان باید در کفایت اصول مرتبط در دو استدلالی که ناسازگاری به بار می‌آورد، تردید کنند و مهم‌تر از همه، باید برای تردیدشان، دلایل مستقلی داشته باشند. اگر آنان جز دوراهی‌های مشهور، دلیل دیگری برای انکار اصول موردبحث، نداشته باشند، آنگاه ما صرفاً با یک بن‌بست روبه‌رو خواهیم بود. از میان اصول موردبحث، اصولی که بیش از بقیه بر اساس دلایل مستقل، مورد مناقشه قرار گرفته‌اند، اصل «باید مستلزم توانستن است» و PDهست. از بین طرفداران دوراهی‌ها، والتر سینات‎آرمسترانگ (سینات‏آرمسترانگ، 1988، فصل 4 و 5) بیشترین تلاش را کرده‏اند تا دلایل مستقلی در رد اصول موردبحث، عرضه کنند.

 

6. پسماند اخلاقی و دوراهی‌ها

 

ما تا اینجا درباره یکی از استدلال‌های مشهور برای واقعی بودن دوراهی‌های اخلاقی، بحث نکرده‏ایم. این استدلال را می‌توان استدلال «پدیدارشناختی» خواند. این استدلال به احساسات عاملی که با دوراهی‌ها مواجه شده و ارزیابی ما از این احساسات متوسل می‌شود.

 

به مورد دانش‌آموز سارتر برگردیم. فرض کنید او به نیروهای آزاد فرانسه ملحق می‌شود. او به‌احتمال فراوان، از اینکه مادرش را ترک کرده، احساس پشیمانی و گناه خواهد کرد. نه‌تنها او چنین احساسات و پسماند‌های اخلاقی را تجربه می‏کند، بلکه چنین تجربه‌ای به‌جا و پسندیده است. بااین‌حال، اگر او در کنار مادرش می‌ماند و به نیروهای آزاد فرانسه ملحق نمی‏شد، بازهم به‌طور مناسبی تجربه پشیمانی و گناه می‌کرد. اما پشیمانی یا گناه تنها زمانی به‌جا و مناسب است که عامل باور داشته باشد کار نادرستی کرده است (یا کاری را که با در نظر گرفتن تمام جوانب، می‌باید انجام می‌داده، انجام نداده است). ازآنجاکه عامل صرف‏نظر از اینکه کدام کار را انجام دهد، به‌طور مناسبی احساس پشیمانی یا گناه می‌کند، هر کاری را کند، کار نادرستی مرتکب شده است. بنابراین، عامل با یک دوراهی اصیل مواجه است. (معروف‌ترین مدافعان دوراهی‌ها که از طریق پسماندهای اخلاقی دلیل آورده‌اند، ویلیامز 1965 و مارکوس 1980 هستند.)

 

بسیاری از موارد تزاحمات اخلاقی شبیه به این مثال هستند. مطمئناً مورد سوفی در اینجا مناسب است. فرقی نمی‌کند که سوفی کدام فرزندش را نجات دهد، درهرصورت او در قبال نتایج انتخابش گناه بزرگی احساس می‌کند. درواقع، اگر سوفی چنین احساس گناهی نمی‌کرد، ما فکر می‌کردیم او کار اخلاقاً نادرستی انجام می‌دهد. در این موارد، مدافعان استدلال (برای دوراهی‌ها) از طریق پسماند‌های اخلاقی، باید ادعا کنند چهار چیز صادق است: (1) وقتی عامل کاری انجام می‌دهد، احساس پشیمانی یا گناه می‌کند؛ (2) اینکه عامل چنین احساسی را تجربه می‌کند به‌جا و مناسب است؛ (3) اگر عامل طبق الزام متزاحم دیگر عمل کند، بازهم احساس پشیمانی یا گناه خواهد کرد؛ و (4) در مورد اخیر هم این احساسات به همان اندازه به‌جا و مناسب است (مک‎کانل، 1996، ص 37-38). بنابراین در چنین وضعیت‌هایی، صرف‏نظر از اینکه عامل کدام کار را انجام دهد، پشیمانی یا گناه مناسب‏اند، و پشیمانی یا گناه تنها در صورتی مناسب‌اند که عامل کار نادرستی انجام داده باشد. نتیجه این می‌شود که این وضعیت‏ها دوراهی‏های اصیل هستند.

 

درباره احساسات اخلاقی و وضعیت‏های تزاحم اخلاقی، گفتنی‏ها بسیار است و دیدگاه‏ها گوناگون و پیچیده. بی‌آنکه ادعای حل تمام مسائل را در اینجا داشته باشیم، به دو اشکال متفاوتی که مخالفان دوراهی‌ها به استدلال از طریق پسماند اخلاقی وارد کرده‏اند، اشاره می‏کنیم. حاصل اشکال اول این است که استدلال مصادره به مطلوب است (مک‎کانل، ‍1978 و کانی، 1982)؛ اشکال دوم نیز این فرض را که پشیمانی و گناه تنها زمانی مناسب است که عامل کار نادرستی مرتکب شده باشد، به چالش می‌کشد.

 

در توضیح اشکال نخست، به یاد داشته باشید که عاملی که در وضعیتی مانند دانش‌آموز سارتر یا سوفی قرار می‌گیرد، نوعی احساس بد خواهد داشت. دراین‌باره نزاعی وجود ندارد. اما احساسات منفی اخلاقی محدود به پشیمانی و گناه نیست. از بین احساسات منفی دیگر، حسرت را در نظر بگیرید. عامل حتی زمانی که باور ندارد کار اشتباهی مرتکب شده است، به نحو مناسبی احساس حسرت می‌کند. برای مثال، پدر یا مادر ممکن است از تنبیه کردن فرزندش، به نحو مناسبی حسرت بخورد، ولو اینکه معتقد باشد فرزند سزاوار این تنبیه است. حسرت آنان ازاین‌رو مناسب است که وضعیت بدی روی داده است (مثلاً، ناراحتی فرزند)، حتی اگر روی دادن این وضعیت بد، اخلاقاً الزامی باشد. حسرت ممکن است حتی زمانی مناسب باشد که شخص هیچ ارتباط علّی با وضعیت بد ندارد. برای من، مناسب است که از خسارتی که آتش اخیر در خانه همسایه‏ام به بار آورده است، از دردی که نقص‏های مادرزادی به اطفال وارد می‌کند، و از رنجی که حیوانات گرسنه در بیابان‌های بایر می‌کشند، افسوس بخورم. نه‌تنها مناسب است که در این موارد افسوس بخورم، بلکه اگر افسوس نخورم، کارم نوعی نقص اخلاقی به‌حساب می‌آید. (برای تبیین‏هایی از پسماندهای اخلاقی آن‌گونه که به‌طور خاص به کانت‎گرایی یا اخلاق فضیلت مربوط می‌شود، به ترتیب رک، هیل، 1996، 183-187 و هارس دوس، 1999، 44-48 و 68-77.)

 

در پشیمانی و گناه دست‎کم دو مؤلفه وجود دارد: مؤلفه تجربی، یعنی همان احساس منفی که عامل تجربه می‏کند، و مؤلفه شناختی، یعنی باور به اینکه عامل کار نادرستی مرتکب شده است و در قبال آن مسئولیت دارد. هرچند عین این مؤلفه شناختی در افسوس وجود ندارد، عین مؤلفه تجربی در آن وجود دارد. مؤلفه تجربی به‌تنهایی نمی‌تواند معیاری برای تمایز افسوس از پشیمانی باشد، زیرا گستره افسوس و پشیمانی شامل مراتب قوی و ضعیف می‌شود. مؤلفه شناختی تا حدودی آن دو را از هم تفکیک می‌کند. اما هنگام بررسی موردی از دوراهی ظاهری مانند مورد دانش‌آموز سارتر، مصادره به مطلوب است که ادعا کنیم تجربه پشیمانی برای وی مناسب است، صرف‎نظر از اینکه کدام کار را انتخاب کند. بی‌گمان برای او مناسب است که نوعی احساس منفی تجربه کند. اما اگر بگوییم پشیمانی برای او مناسب است، فرض گرفته‌ایم که او به نحو مناسبی باور دارد که کار نادرستی مرتکب شده است. افسوس بدون چنین باوری نیز موجه است، بنابراین فرض اینکه پشیمانی مناسب است، یعنی فرض اینکه وضعیت عامل یک دوراهی اصیل است. در این صورت، استدلالی بر وجود دوراهی نیاورده‏ایم. مخالفان دوراهی‌ها می‌توانند بگویند یا یکی از الزامات بر دیگری رجحان دارد و یا اینکه عامل ملزم به یک الزام فصلی است. افسوس خوردن عامل به این دلیل است که حتی اگر او کاری را انجام دهد، که باید انجام دهد، اتفاق ناگواری روی می‌دهد. بنابراین درهرصورت، توضیحی برای مناسب بودن احساس منفی اخلاقی وجود دارد. اما اگر دقیق‏تر شویم، این مقدار احساس منفی که استدلال حاضر نشان می‏دهد، برای اثبات دوراهی اخلاقی کافی نیست. بنابراین این نوع توسل به پسماند اخلاقی واقعی بودن دوراهی‌های اخلاقی را ثابت نمی‌کند.

 

باوجوداین، آن‌گونه که اشکال دوم به استدلال از طریق پسماند اخلاقی نشان می‌دهد، موضوعات پیچیده‌تری وجود دارد. این استدلال مفروض می‌گیرد که پشیمانی و گناه تنها در صورتی مناسب است که عامل باور داشته باشد کار نادرستی مرتکب شده است. اما این ادعا تردیدبرانگیز است. مورد مردی میان‌سال به نام بیل و بچه‏ای هفت‌ساله به نام جان را در نظر بگیرید. ماجرای آن‌ها در روزی برفی از ماه دسامبر در روستایی در بخش‎های میانی ایالات متحده روی می‌دهد. جان و چند تن از دوستانش در خیابانی سورتمه‏سواری می‌کنند. خیابان باریک و کم تردد است اما به یک خیابان شلوغ‌تر منتهی می‌شود، هرچند خیابان دوم هم چندان پرتردد نیست. جان غرق در ذوق و شوق سورتمه‌سواری، خیلی مواظب خودش نیست. او در آخرین سواری‌اش زیر اتومبیلی که در حال عبور از تقاطع است سُر می‌خورد و در جا می‌میرد. راننده اتومبیل بیل هست. بیل بااحتیاط از سمت راست جاده رانندگی می‌کرد و از سرعت مجاز تخطی نمی‌کرد. افزون بر این، با توجه به چینش فیزیکی، ممکن نبود بیل آمدن جان را ببیند. بیل در قبال مرگ جان، قانوناً و اخلاقاً مقصر نیست. اما بیل به دلیل نقشی که در این حادثه وحشتناک داشته، احساس خاصی تجربه می‌کند. بهترین توصیف برای این احساس این است که بگوییم احساس پشیمانی یا گناه است (مک‎کانل، ‍1996، ص 39).

 

اینکه بیل احساس پشیمانی یا گناه کند، از یک منظر موجه نیست. بیل کار نادرستی مرتکب نشده است. او مطمئناً مستحق احساس گناه نیست (داهل، 1996). حتی ممکن است دوستان بیل به وی توصیه کنند که به فکر مداوای خود باشد. اما این تمام ماجرا نیست. اکثر ما واکنش بیل را می‌فهمیم. از نگاه بیل، این نوع واکنش نه نامناسب است، نه غیرعقلانی و نه نامطلوب. برای توضیح مطلب، تصور کنید که بیل واکنش دیگری از خود نشان می‌داد. فرض کنید بیل می‌گفت «من از مرگ جان متأسفم. مرگ او ناگوار است. اما مطمئناً من دراین‌باره مقصر نبودم، بنابراین دلیلی ندارد که احساس گناه کنم. به والدین او نیز هیچ عذرخواهی‌ای بدهکار نیستم.» حتی اگر عقلاً حق با بیل باشد، تصورش دشوار است که کسی در قبال رفتارش چنین واقع‌بینی‌ای اتخاذ کند. وقتی انسان‎ها آسیب بزرگی به بار می‌آورند، طبیعی است که خود را گناهکار فرض کنند، حتی اگر برای دیگران روشن باشد که آنان هیچ مسئولیت اخلاقی در قبال آن خرابکاری نداشته‏اند. احساسات انسان‏ها آن‌قدر ظریف سامان نیافته است که هنگامی‌که در قبال آسیبی مسئولیت علّی دارند، به‌آسانی بتوانند به میزان مسئولیت اخلاقی‌شان، احساس گناه کنند. (رک: زیمرمن، 1988، ص 134-135.) و این چیز بدی نیست؛ زیرا به‌احتمال فراوان، موجب می‌شود تا اشخاص عامل در قبال اعمالشان محتاط‌تر، به وظایفشان حساس‌تر، و درباره گرفتاری‏های دیگران همدل‌تر باشند.

 

همه این‌ها بیانگر این است که وضعیت‌هایی وجود دارد که در آن پشیمانی یا گناه شخص عامل به‏جا و مناسب است، هرچند کار نادرستی مرتکب نشده باشد. مخالفان دوراهی‌ها به دلیل وجود این نوع وضعیت‏ها و نیز به دلیل اینکه در هر وضعیتی ممکن است واکنش مناسب افسوس باشد، نه پشیمانی، می‌توانند به استدلال از طریق مناسب بودن پشیمانی، پاسخ دهند.

 

بااین‌همه، باید یادآور شویم که بحث ما در اینجا بسیار خلاصه بود و مجموعه پیچیده‌ای از مسائل درباره ارتباط بین تزاحمات اخلاقی و احساست اخلاقی وجود دارد. (رک: گرین اسپن، 1995.)

 

7. انواع دوراهی‌های اخلاقی

 

در ادبیات مربوط به دوراهی‌های اخلاقی، معمولاً تفکیک‏هایی بین انواع مختلف دوراهی‌ها صورت می‌گیرد. ما در اینجا صرفاً به برخی از این تفکیک‌ها اشاره می‌کنیم. گفتنی است که هم موافقان دوراهی‏ها و هم مخالفان دوراهی‌ها تمایل دارند که اگر همه این تفکیک‌ها را نمی‌آورند، دست‏کم برخی از آن‌ها را بیاورند. در بسیاری موارد، انگیزه این تفکیک‌ها روشن است. طرفداران دوراهی‌ها بین دوراهی‌های نوع Vو تمایزهای نوع Wتفکیک قائل می‌شوند. نتیجه کارشان معمولاً پیامی است به مخالفان دوراهی‌ها: «شما معتقدید تمام تزاحمات اخلاقی حل‌شدنی‌اند و این فکر طبیعی است، زیرا تزاحمات نوع Vحل‌شدنی‌اند. باوجوداین، تزاحمات نوع Wحل‌شدنی نیستند. بنابراین، برخلاف دیدگاه شما، دوراهی‌های اصیل اخلاقی وجود دارد.» مخالفان دوراهی‌های نیز به همین ترتیب، ممکن است بین دوراهی‌های نوع Xو نوع Yتفکیک قائل شوند و پیامشان به طرفداران دوراهی‌های این باشد: «شما معتقدید دوراهی‌های اصیل اخلاقی وجود دارد. با در نظر گرفتن برخی امور، قابل‌فهم است که چرا این‌گونه به نظر می‌رسد. اما اگر شما بین تزاحمات نوع Xو نوع Yتفکیک قائل شوید، خواهید دید که این ظهور را می‌توان تنها بر اساس وجود تزاحمات نوع Xتبیین کرد و تزاحمات نوع Xدوراهی‌های اصیل نیستند.» با در نظر گرفتن این نکته، اجازه دهید برخی از تفکیک‌ها را ذکر کنم.

 

یکی از تفکیک‌ها درباره تفکیک تزاحمات معرفت‌شناختی از تزاحمات وجودشناختی است. تزاحمات معرفت‌شناختی تزاحماتی‏اند بین دو (یا بیشتر) الزام اخلاقی که عامل نمی‌داند در آن وضعیت، کدام‌یک از این الزام‌های متزاحم رجحان دارد. همگی قبول داریم وضعیت‌هایی وجود دارد که در آن، الزامی بر الزام متزاحم دیگر، رجحان دارد، اما باوجوداین، در هنگام عمل، تشخیص الزام راجح برای عامل دشوار است. تزاحمات وجودشناختی تزاحماتی‏اند بین دو (یا بیشتر) الزام اخلاقی که هیچ‌یک از آن الزام‏ها بر دیگری رجحان ندارد. این عدم رجحان صرفاً به این دلیل نیست که عامل نمی‌داند کدام الزام قوی‌تر است؛ درواقع هیچ‌یک از الزام‏ها قوی‌تر نیستند. بر این اساس، اگر دوراهی‌های اصیل اخلاقی وجود داشته باشند، وجودشناختی خواهند بود. موافقان و مخالفان هر دو تزاحمات معرفت‌شناختی را قبول دارند.

 

تفکیک دیگر تفکیکی است بین دوراهی‌های اخلاقی که خود عامل بر خود تحمیل می‏کند و دوراهی‌هایی که واقعیت جهان بر عامل تحمیل می‏کند. تزاحمات نوع نخست در اثر کار نادرست خود عامل روی می‌دهد (آکویناس؛ داناگان، 1977، 1984؛ و مک‎کانل، 1978). اگر عامل دو وعده بدهد که می‌داند با هم تزاحم دارند، آنگاه عامل با اعمال خود، وضعیتی به وجود آورده است که برایش ممکن نیست به هر دو الزام جامه عمل بپوشاند. در مقابل، دوراهی‌هایی که جهان بر عامل تحمیل می‌کند، به دلیل کار نادرست عامل روی نداده‌اند. مورد دانش‌آموز سارتر و مورد سوفی مثال‏هایی از این نوع دوراهی‎اند. این تفکیک برای طرفداران دوراهی‌ها اهمیت چندانی ندارد. اما بین مخالفان دوراهی‌ها درباره اهمیت این تفکیک اختلاف‌نظر است. برخی مخالفان دوراهی‌های خودتحمیلی را ممکن می‏دانند اما معتقدند وجود این نوع دوراهی‏ها بیانگر هیچ نقص عمیقی در نظریه اخلاقی نیست (داناگان، 1977، فصل5). نظریه اخلاقی به عامل می‌گوید باید چگونه رفتار کند؛ اما اگر عامل از هنجارهای اخلاقی تخطی کند، روشن است که اوضاع به هم می‌ریزد. برخی دیگر از مخالفان امکان دوراهی‌های خودتحمیلی را انکار می‌کنند. آنان استدلال می‌کنند که یک نظریه اخلاقی کافی باید به عامل بگوید در وضعیت کنونی‏اش باید چه کاری انجام دهد، صرف‌نظر از اینکه این وضعیت چگونه روی داده است. طبق بیان هیل، «اخلاق اذعان دارد که انسان‌ها ناقص و اغلب گناهکار هستند، اما آنان را فرامی‌خواند که در هرلحظه از تصمیم‌گیری اخلاقی، با وجدان خود تصمیم بگیرند و از آن لحظه به بعد، به‌درستی عمل کنند» (هیل، 1996، ص 176). با توجه به شیوع اعمال نادرست، اگر نظریه‌ای اخلاقی به عمل منحصربه‌فردی رهنمون نشود، به وظیفه هدایت‏گری‏اش عمل نمی‏کند و شدیداً ناقص است.

 

بازهم تفکیک دیگری وجود دارد بین دوراهی‌های امرمحور و دوراهی‌های نهی‏محور. دوراهی‌های امرمحور وضعیت‌هایی هستند که در آن‌ها بیش از یک عمل الزامی است. دوراهی‌های نهی‏محور مواردی را در بردارند که تمام کارهای ممکن ممنوع هستند. برخی (مخصوصاً، والنتین، 1987 و 1989) استدلال کرده‏اند که اصول ظاهراً موجه منطق تکلیف، دوراهی‌های امرمحور را ناممکن می‌سازد؛ اما نمی‌تواند از امکان دوراهی‌های نهی‏محور جلوگیری کند. مورد دانش‌آموز سارتر، اگر دوراهی اصیل باشد، یک دوراهی امرمحور است؛ مورد سوفی یک دوراهی نهی‏محور است. تأکید موافقان دوراهی‌ها بر این تفکیک دلیل دیگری نیز دارد. برخی از آنان معتقدند «راه‌حل فصلی» –یعنی هنگام تزاحم قواعد مساوی، عامل ملزم است طبق یکی از آن‌ها عمل کندـ که مخالفان دوراهی‌ها پیشنهاد می‌کنند، وقتی درباره دوراهی‌های امرمحور اعمال شود معقول‌تر است از زمانی که بر دوراهی‌های نهی‌محور اعمال شود.

 

دوراهی‎های اخلاقی معمولاً به‌گونه‌ای توصیف می‌شوند که در آن‌ها یک عامل وجود دارد. آن عامل باید با در نظر گرفتن تمام جوانب، کار Aرا انجام دهد و با در نظر گرفتن تمام جوانب، کار Bرا انجام دهد و او نمی‎تواند هم Aو هم Bرا انجام دهد. اما می‌توانیم دوراهی‌های چندنفره را از دوراهی‌های یک‎نفره تفکیک کنیم. موردی که در آن، دو شخص وجود دارد، نمونه‌ای از دوراهی‌های چندنفره است. در این نوع دوراهی‎ها، وضعیت به‌گونه‌ای است که عامل P1باید کار Aرا انجام دهد و عامل P2باید کار Bرا انجام دهد و هرچند هر دو عامل می‌توانند کاری را که باید انجام دهند، انجام دهند، ممکن نیست هم P1کار Aرا انجام دهد و هم P2کار Bرا. (رک: مارکوس، 1980، ص122 و مک‎کانل، 1988.) دوراهی‌های چندنفره را «تزاحمات اخلاقی بیناشخصی» نامیده‏اند. چنین تزاحماتی زمانی ازلحاظ نظری، نگرانی بیشتری ایجاد می‌کند که نظام (یا نظریه) اخلاقی واحدی موجب پیدایش الزامات متزاحم برای P1و P2شده باشد. نظریه‌ای که از دوراهی‌های اخلاقی یک‎نفره جلوگیری می‌کند هر عامل را به عمل منحصربه‌فردی راهنمایی می‌کند. اما اگر همین نظریه از امکان تزاحمات اخلاقی بیناشخصی جلوگیری نکند، همه عامل‏ها نخواهند توانست در انجام الزامات خود موفق شوند، صرف‌نظر از اینکه چقدر انگیزه‌شان قوی باشد و چقدر سخت تلاش کنند. برای طرفداران دوراهی‌های اخلاقی، این تمایز اهمیت چندانی ندارد. آنان بی‎گمان ازلحاظ نظری، به انواع گوناگونی از دوراهی‌ها خوشامد می‏گویند، زیرا این امر موجب می‌شود موضع آنان [در دفاع وجود دوراهی‌ها] قانع‌کننده‌تر به نظر آید. اما اگر آنان واقعی بودن دوراهی‌های یک‏نفره را اثبات کنند، به یک معنا کارشان را تماماً انجام داده‏اند. اما برای مخالفان دوراهی‌ها، این تفکیک ممکن است مهم باشد. دلیل این امر این است که برخی از مخالفان دوراهی‌ها معتقدند دلیل مفهومی علیه دوراهی‌ها اصولاً در موارد یک‏نفره اعمال می‌شود. زیرا عملگر «باید» در منطق تکلیف و نیز اصول مرتبط با آن، زمانی به نحو مناسبی فهمیده می‏شوند که آنان را در مواردی اعمال کنیم که موجوداتی می‌خواهند تصمیماتی بگیرند. روشن‌تر بگویم، این دیدگاه از اینکه گروه‏ها (مانند بازرگانان یا اقوام) می‌توانند الزاماتی داشته باشند، جلوگیری نمی‌کند. اما یک شرط لازم برای این موجود موردبحث این است که در آن، یک منظر سنجشگر مرکزی وجود داشته باشد (یا باید وجود داشته باشد) که تصمیمات را اتخاذ کند. این شرط زمانی که دو عامل مستقل، برحسب اتفاق، الزاماتی دارند که نمی‌توانند انجامشان دهند، برآورده نمی‌شود. به بیان ساده‌تر، یک کار تجزیه‌ناپذیر که به یک عامل مربوط می‌شود ممکن است موضوع انتخاب قرار بگیرد، اما تصور اینکه یک کار مرکب که به چند عامل مربوط می‌شود، موضوع انتخاب قرار بگیرد، دشوار است. (رک: اسمیت، 1986 و تامسون، 1981.) اخیراً ارین تایلور استدلال کرده است که نه تعمیم‏پذیری و نه اصل «باید مستلزم توانستن است»، نمی‌تواند تضمین کنند که هیچ تزاحم اخلاقی بیناشخصی (که وی آن را «تفاوت‏های آشتی‏ناپذیر» می‏نامد) روی نمی‎دهد (تایلور، 2011، ص182-186). اگر در اخلاق، تلاش کردن بیش از عمل کردن اهمیت داشت، این تزاحمات مشکلی به وجود نمی‌آورد، اما این دیدگاه [در اخلاق تلاش کردن بیش از عمل کردن اهمیت دارد] پذیرفتنی نیست (تایلور، 2011، ص186-188). بااین‌همه، نظریه‌های اخلاقی باید موارد تزاحمات بیناشخصی را به حداقل برسانند (تایلور، 2011، ص188-190). تا زمانی که امکان تزاحمات اخلاقی بیناشخصی مخالفان دوراهی‌ها را به نزاعی درونی وامی‏دارد، در این نزاع دو مسئله اهمیت خواهد داشت: اینکه اصول استاندارد منطق تکلیف را چگونگی بفهمیم و اینکه عقلاً چه چیزی برای نظریه‌های اخلاقی لازم است.

 

8. اصول اخلاقی متکثر

 

موضوع دیگری که مقوله دوراهی‌های اخلاقی به آن دامن می‏زند، رابطه بین بخش‏های مختلف اخلاق است. این تفکیک را در نظر بگیرید. الزامات عمومی الزاماتی اخلاقی‎اند که افراد صرفاً به این دلیل که عامل اخلاقی‎اند، ملزم به آن هستند. عامل‏ها ملزم‏اند کسی را نکشند، دزدی نکنند، تجاوز نکنند. این‏ها نمونه‏هایی از الزامات عمومی‏اند. عامل بودن افراد تنها سببی است که موجب می‏شود این اصول اخلاقی به آنان قابل اطلاق باشند. در مقابل، الزامات وابسته به نقش الزاماتی‏اند که عامل‎ها به دلیل نقش، شغل یا جایگاهی که در جامعه دارند، ملزم به آن‌ها هستند. اینکه غریق نجات ملزم است شناگر گرفتار را نجات دهد، الزامی وابسته‎به‎نقش است. مثال دیگر که پیش‌تر ذکر کردیم، الزامی است که وکیل مدافع نسبت به حفظ اسرار موکلش دارد. الزام عمومی و وابسته‏به‏نقش لزوماً مانعة‏الجمع نیستند. احتمالاً هر که در موقعیتی باشد که بتواند شخص غریق را نجات دهد، ملزم به این کار است. و اگر شخصی اطلاعات بسیار محرمانه‌ای راجع به دیگری دارد، صرف‌نظر از اینکه چگونه این اطلاعات را به دست آورده است، احتمالاً باید آن‎ها را از دسترس افراد دیگر دور بدارد. اما غریق نجات به دلیل توانایی و تعهد قراردادی‌اش، ملزم است شناگر گرفتار را کمک کند، درحالی‌که بسیاری از افراد چنین الزامی ندارند. وکیل به دلیل وعده ضمنی و نیاز به اعتماد، وظیفه خاصی دارد تا به موکلش اعتماد کند.

 

الزامات عمومی و الزامات وابسته‎به‎نقش گاهی ممکن است تزاحم کنند و گاهی نیز واقعاً تزاحم می‌کنند. اگر وکیل مدافعی محل جسد متوفی را بداند، احتمالاً الزامی عمومی دارد که این اطلاعات را به اعضای خانواده متوفی بگوید. اما اگر او این اطلاعات را از موکلش به دست آورده باشد، الزام وابسته به نقشش نسبت به حفظ اسرار، او را منع می‏کند از اینکه این اطلاعات را در دسترس دیگران قرار دهد. طرفداران دوراهی‌ها احتمالاً تزاحماتی از این نوع را صرفاً تأییدی دیگر بر دیدگاه خود می‌دانند. مخالفان دوراهی‌ها باید معتقد باشند که یکی از این وظایف متزاحم اولویت دارد. اگر نشان داده شود که همواره یکی از این دو نوع الزام بر دیگری رجحان دارد، این مأموریت به انجام می‌رسد. اما چنین ادعایی نامعقول است؛ زیرا به نظر می‌رسد در برخی موارد، الزامات عمومی قوی‌ترند، درحالی‌که در برخی موارد، اولویت با الزامات وابسته‎به‎نقش است. اگر در نظر بگیریم که یک عامل می‏تواند دارای چندین نقش باشد که الزامات متزاحمی به بار می‌آورند، آنگاه ظاهراً ماجرا برای طرفداران دوراهی‏ها بهتر و برای مخالفان دوراهی‌ها دشوارتر می‌شود. در نمایش‎نامه مارگارت ادسون به نام ویت، که برنده جایزه پولیتزر شد، دکتر هاروی کلیکیان غده‏شناس، پژوهشگر پزشکی و مدرس کارآموزان پزشکی است. وظایفی که این نقش‌ها می‌آفرینند دکتر کلیکیان را سوق می‌دهد تا با بیمارش، ویویان برینگ، طوری رفتار کند که اخلاقاً سؤال‌برانگیز است (مک‎کانل، 2009). ولی باوجوداین، در نگاه نخست، ظاهراً ممکن نیست کلیکیان تمام وظایفی را که این نقش‏های گوناگون ایجاب می‌کند، انجام دهد.

 

در بستر مباحثی که امکان دوراهی‌های اخلاقی به وجود آورده است، نقشی که بیشتر بحث شده است نقش سیاستمدار است. مایکل والزر (1972) ادعا می‌کند که فرمانروای سیاسی، در مقام یک فرمانروای سیاسی باید کاری را انجام دهد که برای کشورش بهترین است؛ این عمده‌ترین الزام وابسته‎به‎نقش وی است. اما او همچنین باید از وظایف عمومی که بر همه لازم است، اطاعت کند. گاهی وظایف وابسته‎به‎نقش سیاستمدار، او را ملزم به انجام کارهای شر می‌کند، یعنی از او می‌خواهد که برخی وظایف عمومی را زیرپا بگذارد. ازجمله مثال‏هایی که والزر ارائه می‌کند، این است که فرمانروای سیاسی با یک رئیس بخش فریبکار (حتماً باید چنین آدمی باشد تا بتواند به‌خوبی از پس کار برآید) وارد معامله شود و به او اجازه دهد تا برای به دست آوردن نقشه بمب‌گذاری یک ساختمان عمومی، شخصی را شکنجه کند. والزر معتقد است ازآنجاکه همه این تکالیف الزام‏آورند، سیاستمدار با یک دوراهی اصیل اخلاقی مواجه است (هرچند والزر، به نحو شگفتی، باور دارد سیاستمدار به‌جای پیروی از قواعد عمومی اخلاقی، باید چیزی را انتخاب کند که برای جامعه خوب است). چنین وضعیتی را گاهی «مسئله دست‌های آلوده» می‏نامند. اصطلاح «دست‌های آلوده» از عنوان نمایش‎نامه سارتر (1946) الهام گرفته شده است. مسئله دست‌های آلوده می‎گوید هیچ‌کس بدون ارتکاب کارهای اخلاقاً نادرست، نمی‌تواند فرمانروایی کند. نقش فرمانروایی، به‌خودی‌خود، ملازم با دوراهی‌های اخلاقی است. این بحث در این اواخر بیشتر موردتوجه واقع شده است. جان پریش (2007) تاریخچه مفصلی از نحوه مواجهه فیلسوفان -از افلاطون گرفته تا آدام اسمیت- با این مسئله به دست داده است. و سی. ا. ج. کودی (2008) گفته است این مسئله از نوعی «اخلاق آشفته» حکایت می‌کند.

 

مسئله دست‌های آلوده برای مخالفان دوراهی‌های اخلاقی، هم چالش به‌حساب می‌آید و هم فرصت. چالشی که برای مخالفان ایجاد می‏کند این است که آنان باید نشان دهند چگونه تزاحماتی را که بین وظایف عمومی و وظایف وابسته به نقش، و نیز بین انواع وظایف وابسته نقش روی می‌دهد، می‌توان به شیوه‏ای اصولی حل کرد. فرصتی که برای نظریه‌های قائل به حذف دوراهی‌ها، مانند کانت‎گرایی، فایده‌گرایی و شهودگرایی، ایجاد می‏کند این است که نشان دهد چگونه اصول اخلاقی مختلف حاکم بر مردم، با یکدیگر ارتباط دارند.

 

9. نتیجه‎گیری

 

مباحث مربوط به دوراهی‌های اخلاقی، در شش دهه اخیر، افزایش فراوانی یافته است. این مباحث تا قلب نظریه اخلاقی پیش می‌روند. هم طرفداران و هم مخالفان دوراهی‌های اخلاقی مسئولیت‏های بزرگی به عهده دارند. مخالفان دوراهی‌ها باید نشان دهند چرا ظواهر فریبنده‎اند. چرا نمونه‏های آشکار دوراهی‌ها گمراه‌کننده‌اند؟ اگر عامل کار نادرستی مرتکب نشده است، چرا احساسات اخلاقی خاصی مناسب‌اند؟ طرفداران دوراهی‌ها باید نشان دهند چرا چندین اصل ظاهراً معقول، مانند PC، PD، OP، D، «باید مستلزم توانستن است» و اصل انباشت را باید کنار بگذاریم. پیشرفت‏های فراوانی حاصل شده است اما جا دارد مباحث ادامه یابد.

دسته‌بندی نشده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *